loading...

مجله خبری تشریفات

بازدید : 11
پنجشنبه 4 اسفند 1401 زمان : 10:53

سعید ، با مامان و اخوی خویش، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب آدینه بود، مداقه دیگری شد که‌این توشه، تشریفات مشهد در بیداری اعمال عهده دار شد . فعلا، متن آن واقعه را از گویش سعید بشنوید :

شب آدینه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم درگیر قرائت قرآن بود . احساس کردم که فردی در کنار اینجانب گرد هم آیی و برای اینجانب، رهنمودها و راهبرد‏هایی را ذکر فرمود .

زیرا سخنانش به انتها رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مامان! با اینجانب بودی؟» . اظهار کرد: «اینجانب، قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با اینجانب صحبت می‏گفت؟» . مادرم خاطرنشان کرد: «کسی در این مکان وجود ندارد » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن فرد را به خیال بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز آدینه، سعید و مادرش، به طهران گشوده می‏گردند و به مریضخانه الوند مراجعه می‏نمایند . بعد از عکس‏برداری، معین می‏گردد که سعید، درست و تندرست می باشد و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری وجود ندارد .

به این سیرتکامل، این طفل خوشبختی‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری گردیده – از معجزات باهر حضرت اما بعد از ظهر، ارواحنا فداه، بهبودی کامل خویش را در می‏یابد .

دو هفته آن گاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی موازی با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی متانت بر آستان مسجد حضرت صاحب و مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش سپاس نماید . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از ماجرا شفا یافتن وی باخبر بودم . با وی به محل کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از گویش سعید بدون واسطه شنیدم .

سعید ، با مامان و اخوی خویش، سه شب ، در زائرسرای مسجد اقامت کردند . شب سوم که شب آدینه بود، مداقه دیگری شد که‌این توشه، تشریفات مشهد در بیداری اعمال عهده دار شد . فعلا، متن آن واقعه را از گویش سعید بشنوید :

شب آدینه، در اتاق شماره‏ی هشت نشسته بودم و مادرم درگیر قرائت قرآن بود . احساس کردم که فردی در کنار اینجانب گرد هم آیی و برای اینجانب، رهنمودها و راهبرد‏هایی را ذکر فرمود .

زیرا سخنانش به انتها رسید، برگشتم و کسی را ندیدم . از مادرم پرسیدم که: «مامان! با اینجانب بودی؟» . اظهار کرد: «اینجانب، قرآن می‏خواندم، با تو نیستم .» . پرسیدم: «پس این کی بود که با اینجانب صحبت می‏گفت؟» . مادرم خاطرنشان کرد: «کسی در این مکان وجود ندارد » .

در آن موقع، پتو را بر سرم کشیدم و هر چه به مغزم فشار آوردم که مطالب آن فرد را به خیال بیاورم، چیزی به یادم نیامد .

روز آدینه، سعید و مادرش، به طهران گشوده می‏گردند و به مریضخانه الوند مراجعه می‏نمایند . بعد از عکس‏برداری، معین می‏گردد که سعید، درست و تندرست می باشد و از غده‏ی بدخیم سرطانی، هیچ خبری وجود ندارد .

به این سیرتکامل، این طفل خوشبختی‏مند – که به حق، «سعید» نامگذاری گردیده – از معجزات باهر حضرت اما بعد از ظهر، ارواحنا فداه، بهبودی کامل خویش را در می‏یابد .

دو هفته آن گاه (شب چهارشنبه بیست و پنجم جمادی الاولی موازی با 19/8/72) سعید ، با مادرش و برادرش محمد نعیم، به جمکران آمده بود تا پیشانی متانت بر آستان مسجد حضرت صاحب و مالک الزمان علیه السلام بساید و از محضر مولا و مقتدایش سپاس نماید . خوش‏بختانه، حقیر هم در مسجد بودم و از ماجرا شفا یافتن وی باخبر بودم . با وی به محل کار مسجد رفتم و در حضور ده‏ها نفر از دوستان ، مطالب بالا را از گویش سعید بدون واسطه شنیدم .

برچسب ها تشریفات مشهد ,
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 144
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 53
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 57
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 358
  • بازدید سال : 4501
  • بازدید کلی : 7612
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی